علی سان رحیمیعلی سان رحیمی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

علی سان رحیمی

تعطیلات تابستان

علیسان جان سلام..........پسرم الان بیشتر از یک ماه میشه که مدرسه هاتون تعطیل شده و چون ماه رمضان بود تو هیچ کلاسی ثبت نامت نکردیم ولی از خدا پنهون نیست واقعا شلوغ شدی اصلا فکر نمیکردم که با گزشت زمان و با بزرگ شدنت اینقد شلوغیهات بیشتر بشه اخه تا سن شش سالگیت ارام ترین و حرف گوش کن ترین پسر فامیل بودی....مادر جان یه برنامه هایی یه کارایی میکنی که بعضی وقتا واقعا جون به لب میشم ولی یه چیزی هم بگم که واقعا از دستت دلخورم و انشالله وقتی بزرگ شدی این خاطره ی تلخ رو برات میگم ووووووووو حالا یه کمم از از بازیگوشیهات برات بگم که عاشق باشگاه هستی عاشق کاراته و زمین زدن و لباسای کاراته ی ابوالفضل رو می پوشی و ادای مبارزه گر ها رو در مییاری و منم که ...
3 تير 1396

عید 96

سلام پسرم عیدت مبارک............هزاران بار شکرررررررر که خدا عمری داد و امسال باز در کنار هم با خوشی عید 96 را تحویل کردیم امسال تصمیم گرفتیم که لحظه ی تحویل رو در حرم حضرت معصومه باشیم ولی چون چند ساعت قبل از تحویل راه افتادیم نتونستیم زود برسیم ولحضه ی تحویل سال حوالی زنجان رسیدیم و بابایی ماشین رو نگه داشت و اکثر مسافرها هم بودند و همونجا توی راه سال تحویل شدددددد......یا مقلب القلوب واالابصار     یا مدبراللیل و النهار یا محول الحال  حول حال الی احسن الحال............شب به قم رسیدیم از اونجایی که خیلی خیلی شلوغ بود اصلا نتونستیم هتل گیر بیاریم و با خستگی اون شب رو به صبح رسوندیم ولی صبح زود به حرم رفتیم خیلی حس و...
31 فروردين 1396

بدون عنوان

شلوار بابایی رو پوشیدی خخخخخخخخخخخخخخ شهر بازی ستاره باران تبریز با ابوال مامان فدات بشه که اینجا دندونت رو بردیم کشیدن چند روز بود که درد میکرد قربونت بشم که خیلی زجر کشیدی چون اولین دندون کشیدنت بود     عزیزم این لحظاتت بهترین لحظه هایی هستن که به یادگاری خواهند ماند ثانیه ها و دقیقه های مشق نوشتنت اما اونقدر تکالیفات زیاد میشن که من حتی نمیتونم ازت عکس بگیرم این چند تا رو هم با صد مکافات میگیرم      اینجا هم کلاس اول تو هست و مراسم شب چله ی شماست که من و مامان دوستت مبین اینجا رو چیدیم به سبک سنتی و در مراسم مامان بزرگ مبین رو هم دعوت کردیم تا مراسمتون خیلی بی ریا و سبک سنتی باشه ...
4 دی 1395

محرم 95

  يادتان باشد لباس مشكيم را تا كنيد گوشه اي از قبر من اين جامه را هم جا كنيد كاش من در شام تاسوعا بميرم تا شما خرجيم را نذر ظهر عاشورا كنيد                        علی سان جانم امروز ششم محرم 95 هست .............و خدا رو شکر ما از خانواده هایی هستیم که پیرو راه حسینیم و تا جایی که جان در بدن داریم نام حسین و ابوالفضل در دلهایمان زمزمه میکنیم.علی سانم دیروز رفته بودیم مجلس عزای حسینی"تو خیلی شلوغ میکردی و از این مبل رو اون مبل میپریدی که من گوشیمو دادم بهت تا آروم باشی باهاش کمی بازی کنی همه هم مشغول دعا خوانی ...
17 مهر 1395