بقیه ی عکسها
وای ع لی سانم عکس اینجا خیلی خاطره داره. اینجا صبح ساعت 7 بود و من چون زود بیدار شدم و بابایی هم خواب بود یواشکی صدات کردم که علی سان پاشو من دستشویی دارم و تو با یه حس مردونه و غیرت تمام زود بیدار شدی و منو بردی ..... ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
16:27
عکسهای شب احیا در مسجد و عکسهای مسافرت کلیبر
توی مسجد خودت مثل یه اقا رفتی جا قرانی اوردی و با عبوهت تمام قران خواندی.......امیدوارم قران بدرقه یراه زندگیت باشد علی سان ماشاالله بند و بساط غذا خوردنت باید مجهز باشه در غیر این صورت خودتو از غذا خوردن منع میکنی...برای خودت سفارش کباب با دوغ دادی و با اشتهای کامل خوردی..... اینجا هم جلوی استخر معروف کلیبر هست که چون دیر رسیدیم تایمش تموم شده بود ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
16:07
ماجرای استخرتایم زنانه
سلام پسرم چند مدتی بود که اصرار میکردی بریم استخر و چون بابات زیاد اهلش نیست مجبور شدم خودم ببرمت....ولی از انجایی که پسر بودی باید کمی تغییرات روت انجام میدادم دوتا سنجاق سر برداشتم و مایوی دخترانه خریدم و تو عصبی شده بودی که من نمیخوام دختر بشم...وای که من چقد میخندیم....خلاصه رفتیم و امادت کردم چند نفر از فامیلا دورت جمع شده بودن و بهت میخندیدن و اسمت رو ایلین صدا میزدن با تلاش زیاد بردمت داخل و خیلی هم بهت خوش گذشت تنها دلخوریت لباس تنت و اسم دخترانت بود.....ولی خاطره ی خوبی هم برای ما و هم برا فامیلا شدددد و اخرشم کسی نفهمید که تو پسر بودی فدای قیافه ی عصبانیت بشم مثل اینکه خیلی خسته شدی هاااااااااااا &nbs...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
15:46
بدون عنوان
ادامه اینجا قهر کردی که چرا عرفان به ابوافضل دست میزنه و همچنان ماجرای عشق به خاگینه ادامه دارد....... الوچه و چاقو....... ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
13:37
پایان چهار سال وهشت ماهگی علی سانم و عکسهای مهمانی در باغ
اینم دوستت ندا هست.توی حیاط خونه ی مادربزرگ من عاشق ابوالفضل.پسر خالم هستی و نمیزاری حتی کسی بهش دست بزنه اینم از باغ و شلوغی های تو و عرفان..... ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
12:39
بدون عنوان
سلام پسرم....زمان در گذر هست و روزها و ماهها به سرعت برق میگذرند و تو هر روز بزرگ و بزرگتر میشوی و من خوشحالم که لااقل میتونم با ثبت لحظاتت کودکیت را همیشه پایدار نگه دارم...هر روز یک خاطره و حرف جدید برای خودت می سازی و من در دنیای کودکی تو با تو کودکانه زندگی میکنم..... اتا ما رو برده بود رستوران انا در کمربندی سردرود و شما حس عکس انداختن گرفته بودی علی سان واقعا این عکست کل خاطره هست تو عاشق خاگینه هستی و برای هر نفر یدونه بود که قبل رسیدن سرویس غذاها شما مال همه رو خوردی... بر عکس خاگینه از دلمه بدت می یاد و اصلا دوس نداری ولی اینجا به خاطر عکس برداشتی دستت/// توی این عکس هممون بهت خندیدیم اخه بعد صرف خاگینه ها چون گرمت شده بود کتت رو ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
15:49