ماجرای استخرتایم زنانه
سلام پسرم چند مدتی بود که اصرار میکردی بریم استخر و چون بابات زیاد اهلش نیست مجبور شدم خودم ببرمت....ولی از انجایی که پسر بودی باید کمی تغییرات روت انجام میدادمدوتا سنجاق سر برداشتم و مایوی دخترانه خریدم و تو عصبی شده بودی که من نمیخوام دختر بشم...وای که من چقد میخندیم....خلاصه رفتیم و امادت کردم چند نفر از فامیلا دورت جمع شده بودن و بهت میخندیدن و اسمت رو ایلین صدا میزدنبا تلاش زیاد بردمت داخل و خیلی هم بهت خوش گذشت تنها دلخوریت لباس تنت و اسم دخترانت بود.....ولی خاطره ی خوبی هم برای ما و هم برا فامیلا شدددد و اخرشم کسی نفهمید که تو پسر بودی فدای قیافه ی عصبانیت بشم مثل اینکه خیلی خسته شدی هاااااااااااا اینم یه عکس از حس حسادت به ابوافضل پسرخاله یهشت ماهم که یواشکی لباسشو میپوشی دقیقا اندازته اینم از کمکت در شستن فرش در باغ...ولی خدا وکیلی حس مسولیت بالایی داری و در همه چیز تا توانت کمک میکنی و البته شلوغی های تو و عرفان همیشه پابرجاست....اخه جا قطعیه.....شب در باغ