عید 96
سلام پسرم عیدت مبارک............هزاران بار شکرررررررر که خدا عمری داد و امسال باز در کنار هم با خوشی عید 96 را تحویل کردیمامسال تصمیم گرفتیم که لحظه ی تحویل رو در حرم حضرت معصومه باشیم ولی چون چند ساعت قبل از تحویل راه افتادیم نتونستیم زود برسیم ولحضه ی تحویل سال حوالی زنجان رسیدیم و بابایی ماشین رو نگه داشت و اکثر مسافرها هم بودند و همونجا توی راه سال تحویل شدددددد......یا مقلب القلوب واالابصار یا مدبراللیل و النهار یا محول الحال حول حال الی احسن الحال............شب به قم رسیدیم از اونجایی که خیلی خیلی شلوغ بود اصلا نتونستیم هتل گیر بیاریم و با خستگی اون شب رو به صبح رسوندیمولی صبح زود به حرم رفتیم خیلی حس و حال عجیبی داشت یه آرامشی به انسان می داد که کل خستگی رو از تن به دور کرد...پسرم همیشه آرزویم این بود و هست که با اهل بیت انس پیدا کنی و در هر شرایطی در مشکلات و شادیهایت اسم خدا و اهل بیت رو صدا کنی....تنها خواسته و ارزویم در مقابل مادر بودنم برایت فقط صالح و سالم بودنت هستو بعد به کاشان و اصفهان و شیراز و قشم رفتیم که عکساشو برات میزارماینا هم عیدیت هست که آنا قبل راه افتادنمون بهت داد و تو نمی زاشتی که حتی به سایه ی پولاتم نزدیک بشیم و از این صحنت عکس گرفتم که یادگاری باشه چقد پول دوستیاینجا هم گفتی نگه داریم تا کنار رنگین کمان عکس بندازیاینجا بزرگترین غار مصنوعی کاشان بودتپه های سیلک در کاشان و اولین بستنی امسالشیراززززززززززز ومهد شعراااااااا.....واقعا عااااااااااااالی بودحمام فین کاشانشهر زیبای نطنز نرسیده به اصفهانکه شب رو در هتل اونجا موندیم خیلی جای ارام و با صفایی بودسی و سه پل این صحنه که داری میخندی/بابا دوربین رو جلو زانوهاش اورده تا عکسات رویایی در بیان و تو از خنده غش میکنی که این چه مدل عکس انداختنهعلیسان جان واقعا برش و گزاشتن عکسا توی وبلاگت خیلی زمان میبره اما چون میخوام همه ی لحظات روییدنت را به تصویر بکشم و وقتی بزرگ شدی ببینی که چطور روییدی و بزرگ و بزرگتر شدیاینجا هم به طرز ملوسی قهر کردی از مادرت که خسته شدم چقد ازم عکس میندازیو مامانی که هیچ وقت دست بردار نیستمزار حافظ شیرازی شاهچراغ شیراز کنار دریای بندر قشم پاساژ دلفین قشم که با چینی ها عکس انداختیم از شیراز تا قشم خانواده و همکلاسی تو رو دیدیم علی زارع و مسافرت شما اقا کوچولو کاملا تکامل یافت و شلوغی هات و حرف گوش نکردنات شروع شده بود.یه اعترافی بکنم که هفت سالگیت و کلاس اولیت خیلی خیلی شلوغ هستی خداااااااااااا وکیلی ببین از این به بعد تو کدوم عکسا ساکت ایستادیو مسافرتمون 12 روز طول کشید............و اینم از فردای برگشتنمون و سیزده به در در باغ با عرفان و ابوالفضل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیییییییییست