علی سان رحیمیعلی سان رحیمی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

علی سان رحیمی

اخر ماه محرم و صفر

اخر محرم و صفر مصادف بود با وفات امام رضا و علی اصغر اینا احسان شام داشتند و ما هم رفته بودیم کمکشون که اقا علی سان من کاری نمود که انجام نده از کوبیدن زعفران تا طی کشیدن زمین دستت درد نکنه حاج اقا قبول باشه یه کمم استراحت کن تا خستگی به در کنی ...
3 دی 1393

پسرممممممممممممم و عکسای جدیدش

جلوی مسجد و روز عزاداریه حضرت رقیه علی سان اقا و خرید دوباره ی ماشی ن از بوکان پسرم  از بس عاشق بازی رایانه ای شده بودی که تا بابایی می رسید گوشیشو میگرفتی و بازی میکردی به همین خاطر بابایی رفت وبرات یه گوشی گرفت که شبانه روز باهاش بازی میکنی و هیچ کس حق نداره حتی به سایه اش هم نزدیک بشه علی سان و کودککککککککککککککککککک نخبه محیا خانم و اقا علی سان    ...
19 آذر 1393

مهمونامون از شمال اومدن تبریز

و اما بعد کلی اصرار دوستامون 9 ام مهر اومدن خونمون و ما خیلی خوشحال شدیم ساعت 4 صبح رسیدن و اقا کوچولوی ما با اینکه خواب بودی از صدای اونا بیدار شدی و به محض اینکه دیدی هم سن خودت بچه اومده.خواب الود به طرف کمدت رفتی و ماشین اوردی و خوشحال خوشحال بازی میکردی و بعد یک ساعت که گفتم باید بخوابیم و مهموناهم بخوابن .تو روم وایستادی و با اخم گفتی مگه ما رسیدیم شمال اونا خوابیدن که ما باید بخوابیم ای شلوغ که تو ی حرف کم نمی یاری.....وبعد کلی گردش که به مقبرالشعرا و کندوان و عروسی به کردستان وایل گلی و بازار رفتیم بعد شش روز مهمونامون رو بدرقه کردیم اما هممون ناراحت بودیم و شما اقا کوچولو داشتین گریه میکردی که نرن...و حالا عکسا بابایی در حال درست ...
19 مهر 1393

ادامه ی عکسا

مغازه ی عمو وحید و خاله رویا اینا شهر بازی رشت سد ماهی اطراف گردنه ی حیران اینجا به زور دارم عکس میندازم و شما در حال فراری...گردنه و اش جاتون خالی اینجا هم باااااااااااااااز ماشششششین گرفتی و کوکه کوکی این گل هم از طرف علی سان تقدیم به همه ی دوستان وبلاگی.....بازم تولدت مبارک عشق زندگیم ...
19 مهر 1393

پایان چهارسالگی نفسم در شمال....تولدت مبارک

29 رفتیم شمال چون 31 ام عروسی دعوت بودیم شمال جاتون خالی رفتیم و بعد کلی گردش خلاصه 31 ام رفتیم تالار و همگی خانوادگی دور میزها نشستیم و تا ساعت 12 شب همش رقص و شادی بودو تولد هم که بود ....البته بند و بساط تولد هم تو خونه برپا بود که وقت برگشتن .یه تولد باحالی برای شما پسرم گرفتیم که واقعا خاطره شد.کیک و شمع و فش فشه ها جای همه ی دوستای وبلاگی و فامیلها خالی ...
19 مهر 1393

سفر به یاد موندنی شمال

اینجا داری اسکیمو میخوری توی پارک جنگلی رشت اینجا هم خونه عمو حمید اینا هست توی رشت اینجا هم خونه یعمو حسین اینا هست که برا نهار دعوت کرده بودن توی رشت اینجا هم استانه هست توی رشت که حرم برادرزاده ی امام رضا بود اینجا هم طبق معمول ماشین خریدی از بازار استانه البته دو تا ماشین و یدونه موتور استفاده ی اخرین قطره ی شیر کاکایو اخه عاشقشی خوشگلم جمعه صبح رفتیم استارا و از اونجا به گیلان البته با عرفان اینا و خاله مهسا مامان بزرگ بابایی اونجا از قدیم دوستای صمیمی داشتن که به اصرار بابایی شب رفتیم اونجا....وای ی  ی ی ی خیلی انسانهای مهربونی بودن تا سه روز نذاشتن بیاییم و اونجا موندیم با اونا همه جا رفتیم و خیلی خوش گدشت به جرات ...
22 مرداد 1393