پسرم،علی سان تنها دلیل زندگیم،الان ساعت یک وبیست دقیقه روز جمعه هست،به ساعت که نگاه میکنم،لحظه به لحظه اضطرابم بیشتر میشود،میخواهم ثانیه ها را نگه،دارم تا فردا نشود،علی سانم فردا قراره دوباره تو رو ختنه کنن،اخه چهل روزه که بودی اتا وانا،پدر و مادر من تو رو بردن دکتر هوشمند ختنه کرد،از شانس ما یه ماهه فهمیدیم که جناب دکتر ختنه رو ناقص کردن،به همین دلیل فردا ساعت هشت قراره تو بیمارستا ن بستری شی،خیلی دلهره دارم،بابامجتبی هم از الان به فکره که برات چی بخره که بعد اینکه تو بیمارستان به هوش اومدی خوشحالت کنه،راستی بابات همه ی تلاششو میکنه که تو کمبود نداشته باشی امیدوارم،بزرگ که شدی. قدر زحمتاشو بدونی::::::::::::خدایا تو را قسم به علی اصغرت که شش...