عکس های سیزده به در/در باغ
علیسان جونم راستش امسال اصلا دوست نداشتم برم سیزده به در //اخه شما خیلی شلوغ شدی و با همه زود دعوا میکنی و بند وبساطت هم چوب و تفنگ وکشتی گرفتن شده...اما بابایی اصرار کرد که بریم و اماده شدیم و رفتیم و من فقط از ماشین پیاده شدنت رو دیدم رفتی سراغ عرفان و ابوالفضلوتا شب بماند که چه کشیدم سر تیر کمان که درست کرده بودین فقط دعوا بود که باید بزرگترش مال من باشهیه بارم خوردی به زمین و گریه ات بند نمیشد تا من زانوتو بوسیدم بابا هم بوسید و گریت بند شدخلاصه ساعت 12 شب شد و برگشتیم و شما اصرار داشتی که بمونیم باغ که قیافم اخر شبی اینطوری شد ....سبزه ی سیزده البته این عکس قبل سیزدهه که هنوز رشد نکرده بود ولی روز سیزده خیلی زیبا شده بودخخخخخخ اینجا داشتی با طناب ابوالفظل پسر خالمو خفه میکردی که در حال فرار و دعواتون عکس گرفتمتو این عکس دندونت درد میکرد و من کلاه گزاشته بودم سرت تا هوا نگیره..اما شما عین خیالتم نبود و داشتی علف های هرز رو میکندیخلاصه صحنه و ماجراهای زیادی بود اما شما اصلا نمیزاشتی عکس بندازم و تا میدیدی فرار میکردی و یا گریه میکردی