یه هفته قبل از ماه رمضان بابایی بردمون مهاباد
روز جمعه بابایی گفت بریم مهاباد چون اونجا فرش داده برای بافت.اماده شدیم و راهی شدیم سه چهار ساعت بعد رسیدیم از اونجایی که شما و بابات شکمو هستین بابایی گفت اول نهار بعدا بقیه ی کارا.رفتیم کبابی و شما با اشتهای کامل غذاتو میخوردی که وسط خوردن یه دعفه گفتی مادر مادر رو دیوار نوشته غذای خوشمزه/من و بابات هم به حرفت کلی خندیدیم/بابا چون دید بهت چسبیده دوباره سفارش داد و اینم به نفع من تموم شدبعد رفتیم پارک و کمی استراحت کردیم و بعد بابایی به کاراش رسید و بعدش ما رو برد توی یه تالار عروسی مهاباد جاتون خالی خیلی خوش گذشت همه زنا لباس کردی پوشیده بودن و با شوهرانشون رقص کردی میکردن فقط حیف دوربین دستم نبود عکس بندازمو اینجا هم رسیدیم خونه و شما طبق معمول قهر کردی که نریم خونه /بریم پارکو اینجا هم تو باغ هستیم و شما حس عکس گرفتن کردی عسل مادر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی