علی سان رحیمیعلی سان رحیمی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

علی سان رحیمی

دیروز جمعه رفتیم ارومیه

1393/3/17 10:27
356 بازدید
اشتراک گذاری

علی سان جونم حوصلش سر رفته بود و به زبون خودش به باباش میگفت من یدونه حوصلم سر رفته که بابا مجتبی گفت بریم ارومیه یا مهاباد زود جمع و جور شدیم با عرفان اینا که بریم تازه میخواستیم راهی بشیم که علیسان اقا دستور دادن باید با ماشین خودمون بریم با ماشین اونا نریم بازممممممممممممممم دعواش با عرفان شروع شد و خدا رو شکر زود قانح شد.ساعت یک رسیدیم اول خواستیم بریم مارمیشو که گفتن پیچ هاش زیادن مردا گفتن بریم بند که با مخالفت من و خالم قرار گرفتن اخه چند بار اونجا رفتیم و خلاصه حرفمون رو کرسی  نشت و رفتیم بازار جاتون خالی بازار اروم بود و کلی گشتیم و اخرش مانتو خریدم و بعد حدس بزنین پسرم چی دید ای وای بازم...................ماشین خلاصه این در اون در کردیم تا یادش بره بعد رفتیم پارک جنگلی اونجا و نهار خوردیم خیلی خوش گذشت و علیسان کوچولوم با اون قلب مهربونش دوست برا خودش پیدا کرده بود اما ماشینی که از جلفا خریده بودیم و خودش بازی میکرد و ماشین کهنشو به اون داده بودخندونکعحباااااااااااا بعد کمی استراحت و گردش رفتیم نقل و حلوا خریدیم و چون هوا تاریک شده بود نتونستم کنار دریا عکس بگیرم و ساعت 12 برگشتیم و علی کوچولوی من یدونه حوصلش اومد سر جاشخجالتولا لا کرد شب بخیر گلم منتظر صبح بخیر مادر گفتنت هستمبای بایاینجا شما خیلی گرسنه ای البته تقریبا هر روز نصف روز رو گرسنه ای و گریه میکنی و شیر کاکایو و نوشابه و برنج میخوای قربونننننننن شکم پرخورت برمو توی این عکس شیر کاکایو رو خوردی چون عاشقشی و نهارم که میخوری حالت سر جاش اومدهاینم که دوستت امیر محمد هست که به قول خودت چشم میدی و روشنی نمیدی.عجب زبونی داری شلوغم

پسندها (4)

نظرات (1)

حانیه
18 خرداد 93 13:43
امیدوارم همیشه خوش باشید...خوش به حال علیسان جون ناهید جون ما زنجانیم...از این طرفا هم بیاید خوشحال میشیم
مادر ناهیدو بابا مجتبی
پاسخ
از اشناییتون خوشبختم روی ناز گل و ببوسممنون لطف داری شما هم هر وقت این طفا اومدین قدمتون رو چشم