صبح جمعه ی بهمن ماه
علی سانم پسر شیرین تر از جانم/صبح که از خواب بیدار شدی زول زده بودی به چشمهایمو من و که نگو خونم با دیدن چشمهایت به جوش می اومد و انچنان بغلت کردم که اول صبحی گریه کردی که دردم اومددستانت یه ارامشی بهم میده که گذر زمان را حس نمیکنمفدای دست کوچیک اما مردونت برماینم ازمون اخر مهدته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی